سدناسدنا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

خاتون خونه

سلام به وب لاگ سدنا خانم خوش امدید

محصلمحصلمحصلمحصلمحصلvزبانکده محصلمحصل

            

شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے      شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے    شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے  شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے   شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے             شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے    


             

این روزهای من و سدنا

این روزها تمام دل مشغولی های من در وجود نازنین تک دخترم خلاصه میشه .امروز جمعه دقیقا یک هفته شد که من  دخترم نازمو از شیر گرفتم تا الان که یادت نرفته و هر وقت تنها میشی میای و سراغ می میتو از من میگیری و منم باید به یه نحوی سرت و گرم کنم که البته اعتراف میکنم کار سختیه چون هیچ چیزی و فراموش نمیکنی همین که سرگرمت میکنم چند ساعت بعد روز از نو روزی ازنو. ولی اعتراف میکنم که بیشتر از قبل برات وقت میزارم بیشتر بیشتر دوست دارم حتی وقتی شبا تند وتند بیدار میشی و بهانه میگیری حتی یکبار هم کم نیاوردم و تا صبح با لا سرت بودم و نوازشت کردم تا احساس نکنی که مامان دوست نداره ... درست تو از من مستقل شدی ولی مامان بیشتر و بیشتر از قبل به...
16 شهريور 1392

دخترک ساکت من

فدات بشم که اینقدر اذیت داری میشی .شب اول که خدا میدونه چقدر برای من و تو بابایی سخت گذشت تا صبح اذیت شدی و راحت نتونستی بخوابی ولی خدا رو شکر دیشب چیزی نگفتی و راحت تا صبح خوابت برد اما از صبح همش ساکت و بی حرف شدی که مامان داره دق میکنه اما چاره چیه دخترم یه روزی باید این مرحله هم پشت سر بذاری 
10 شهريور 1392

شروع یه پروزه ی سخت

امروز فعلا اولین روزی بود که بهت شیر ندادم البته دلم خیلی برات سوخت ولی جلوی خودمو گرفتم تا کمتر با احساسات پاک و قشنگ تو بازی بشه اخه چند وقت که دیگه بیش از حد چسبیدی به مامان و غذا نمیخوری منم امروز صبح تصمیم گرفتم تا از شیر بگیرمت صبح وقتی ممی خواستی منم گفتم اوف شده همش میومدی و میگفتی :مامان اوف و بعد بوسش میکردی . تا الان که اذیت نکردی اخه امروزم با مهمونا سرت گرم بود زیاد بها نه نگرفتی حالا تا فردا ببینم چی خدا میخواد . انشالله که خدا خودش کمک میکنه و دختر گلم راحت با این قضیه کنار میاد . دوست دارم فرشته ی مامان   ...
8 شهريور 1392

کفش =کبش

مامان  قربون اون زبون شیرینت بشه که هر وقت میخوایم بریم بیرون جلو تر از مامان و بابا میری دم درد و شرو ع مینی دنبال کفش هات گشتن و میخوای که خودت پا شون کنی بعد که میبینی نمیتونی همش میگی کبش کبش .البته داد میزنی ها ...
8 شهريور 1392

دختر حرف گوش کن

تازه گیا هروقت که میخوام سفره رو جمع کنم دخترکم به مامانش کمک میکنه و منم کلی ذوق میکنم که مثلا دخترم لیوان اب و اورد یا ظرف سالاد و خلاصش کنم هر چیزی که تو سفره باشه رو میاری تازه اگر کمی دیر بجنبدم سفره هم با تمام سفره رو با تمام مخلفاتش میزنه زیر بغلشو میاره ................. الهی قربونش بره مامانش ...
8 شهريور 1392

یه اتفاق تلخ

سلام عزیزمامان  چند روز دیگه به امید خدا 22ماهت پر میشه و به تولدت نزدیک میشیم و مامان امسال انشاا... میخواد واست بترکونه و یه جشن تولد حسابی بگیره .تازه گیا یاد گرفتی عکس تولد مامانو بر میداری و همش میگی :مبارک   مبارک   مبارک . شیطونی هاتم که ماشالله هروز بیشتر میشه تازگیا وقتی میخای ذوق کنی چنان جیقهای  بنفشی میکشی که گوشم کر نشه خوبه قربونت برم.   میدونم خیلی وقته که خاطره ای برات ثبت نکردم ولی الانم که اومدم دلم پر از درد ه دوست ندارم برات از لحظه های بد و تلخ زندگی بگم ولی باید بدونی که زندگی انقدر بالا و پایین داره اینقدر روزهای سخت و تنگ داره که فقط خدا میتونه به فریاد ادم برسه. خد...
9 تير 1392

روز مادر

خدایا هزار مرتبه شکرت برای داشتن مادرم و دخترم که این روز به داشتن عزیزای دلم میبالم و از صمیم قلب ازت میخوام که زیر سایه ی پر مهر خودت حفظ شون کنی .مادر عزیزم روزت مبارک  ...
12 ارديبهشت 1392

سرماخوردگی (17ماهگیه پر دردسر )

سلام خوشگل سرماخورده  مامانی  الان نزدیک به 10روزی میشه مریض شدی دکتر میگه یه ویروس که باید دورشو طی کنه. از یه طرف واکسنت از یه طرف دندون دراوردنت و این ویروس همه دست به دست هم دادن تا دخمل نازمو بی اشتها و حال ندار کنن . این چند روز اینقدر لاغر و ضعیف شدی که مامان دلش همش گریه میخواد هر کاریم میکنم نه غذا  میخوری و نه دارو تو . اگر بدونی با این وضع خوردنت چه عذابی به مامان میدی ها هیچ وقت خودت بچه دار نمی شی دیگه دارم به مرز جونون میرسم از بس هیچی نمخوری حال پلک زدنم نداری. انواع و اقسام غذاها وسوپ ها رو درست کردم اما دریغ از یه قاشق که با اشتها بخوری .باید دو سه قاشق با اعمال شاقه بریزم تو حلقت...
22 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاتون خونه می باشد