سدناسدنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

خاتون خونه

روز مادر

خدایا هزار مرتبه شکرت برای داشتن مادرم و دخترم که این روز به داشتن عزیزای دلم میبالم و از صمیم قلب ازت میخوام که زیر سایه ی پر مهر خودت حفظ شون کنی .مادر عزیزم روزت مبارک  ...
12 ارديبهشت 1392

سرماخوردگی (17ماهگیه پر دردسر )

سلام خوشگل سرماخورده  مامانی  الان نزدیک به 10روزی میشه مریض شدی دکتر میگه یه ویروس که باید دورشو طی کنه. از یه طرف واکسنت از یه طرف دندون دراوردنت و این ویروس همه دست به دست هم دادن تا دخمل نازمو بی اشتها و حال ندار کنن . این چند روز اینقدر لاغر و ضعیف شدی که مامان دلش همش گریه میخواد هر کاریم میکنم نه غذا  میخوری و نه دارو تو . اگر بدونی با این وضع خوردنت چه عذابی به مامان میدی ها هیچ وقت خودت بچه دار نمی شی دیگه دارم به مرز جونون میرسم از بس هیچی نمخوری حال پلک زدنم نداری. انواع و اقسام غذاها وسوپ ها رو درست کردم اما دریغ از یه قاشق که با اشتها بخوری .باید دو سه قاشق با اعمال شاقه بریزم تو حلقت...
22 فروردين 1392

واکسن 18ماهگی

الهی بمیرم و تو رو تو این حالت نبینم ماااااااااااادر جون .گل خانم   امروز اخرین واکسن (18 ماهگی ) و زدی انشالله تا چند سال من و دخملی یه نفس میکشیم. الان خوابیدی تمام بدنتم مثل کوره ی اتیش گرمه. منم دل تو دلم نیست امشب. اخه از تب خیلی میترسم . خدا خودش کمکت کنه انشالله فردا حالت خوب شده باشه . این واکسنتم خیلی اذیتت کرده از صبح یه غذای درست و حسابی نخوردی تازه غروبم یه کم که ابمیوه خوردی حالت و بهم زد و  امروز که رفته بودیم برای قد و وزن خانمه گفت که همه چیز خوبه و وزنتم 11/750شده بود و قد 87بود  ...
16 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام دختر نازم میدونم خیلی وقت میشه برات ننوشتم اخه اینقدر درگیر کارهای قبل از عید و بعدش بودم که نگو .خلاصه خدارو شکر عیدهم اومد و رفت و به شماهم کلی خوشگذشت و دد رفتی . امسال لحظه ی تحویل سال که ساعت 2:36دقیقه بعدازظهر بود در کنار سفره ی هفت سین خوشگلی که مامانت درست کرده بود جمع بودیم و بعدش به رسم هر ساله رفتیم دیدن مادر بزرگ ها. و اما شب سوم عید هم یه سفر سه روزه رفتیم اصفهان که الته اینقدر شلوغ بود نتونستیم جاهای دیدنی شو بریم و فقط به دیدن نقش جان ختم شد .و مابقی روزهای عیدم خونه بودیم و البته چند روزی هم مهمون داشتیم  اما یه اتفاق جالب اینکه دختر دایی مامان هم که قرار بود 18فروردین به دنیا بیاد اینقدر هول بو...
15 فروردين 1392

انرزی + من با 3تا دندون در 15 ماهگی

وااااااااااااااااییییییییییییی  خدا جون شکرت  امروز  خیلی اتفاقی  دیدم که سدنا دندون های اسیاش درامده و من ندیده بودم البته 3هفته بچم عذاب کشید و در اخر دیدم یه دونه دندون جلو ش در اومده و منم دیگه بیخیال شدم ولی نگو دخترم زیز زیزکی داره یه کارایی میکنه و منم با کارای اخر سال مثل خونه تکونی و خرید سرگرم بودم و متوجه ش نشده بودم ولی امروز کلی انرزی گرفتم و البته تعجب کرده بودم الانم که  میبینی من چقدر برای دندونات ذوق زده شدم همش خودتو لوس میکنی و جلوی دها نت و میگیری ..... قربونت برم مبارکت باشه ...
26 اسفند 1391

بدون عنوان

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودنه با هم محاله پیشه من باشی برم سر گرم کاری شم                     ...
26 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاتون خونه می باشد