سدناسدنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

خاتون خونه

واکسن 18ماهگی

الهی بمیرم و تو رو تو این حالت نبینم ماااااااااااادر جون .گل خانم   امروز اخرین واکسن (18 ماهگی ) و زدی انشالله تا چند سال من و دخملی یه نفس میکشیم. الان خوابیدی تمام بدنتم مثل کوره ی اتیش گرمه. منم دل تو دلم نیست امشب. اخه از تب خیلی میترسم . خدا خودش کمکت کنه انشالله فردا حالت خوب شده باشه . این واکسنتم خیلی اذیتت کرده از صبح یه غذای درست و حسابی نخوردی تازه غروبم یه کم که ابمیوه خوردی حالت و بهم زد و  امروز که رفته بودیم برای قد و وزن خانمه گفت که همه چیز خوبه و وزنتم 11/750شده بود و قد 87بود  ...
16 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام دختر نازم میدونم خیلی وقت میشه برات ننوشتم اخه اینقدر درگیر کارهای قبل از عید و بعدش بودم که نگو .خلاصه خدارو شکر عیدهم اومد و رفت و به شماهم کلی خوشگذشت و دد رفتی . امسال لحظه ی تحویل سال که ساعت 2:36دقیقه بعدازظهر بود در کنار سفره ی هفت سین خوشگلی که مامانت درست کرده بود جمع بودیم و بعدش به رسم هر ساله رفتیم دیدن مادر بزرگ ها. و اما شب سوم عید هم یه سفر سه روزه رفتیم اصفهان که الته اینقدر شلوغ بود نتونستیم جاهای دیدنی شو بریم و فقط به دیدن نقش جان ختم شد .و مابقی روزهای عیدم خونه بودیم و البته چند روزی هم مهمون داشتیم  اما یه اتفاق جالب اینکه دختر دایی مامان هم که قرار بود 18فروردین به دنیا بیاد اینقدر هول بو...
15 فروردين 1392

انرزی + من با 3تا دندون در 15 ماهگی

وااااااااااااااااییییییییییییی  خدا جون شکرت  امروز  خیلی اتفاقی  دیدم که سدنا دندون های اسیاش درامده و من ندیده بودم البته 3هفته بچم عذاب کشید و در اخر دیدم یه دونه دندون جلو ش در اومده و منم دیگه بیخیال شدم ولی نگو دخترم زیز زیزکی داره یه کارایی میکنه و منم با کارای اخر سال مثل خونه تکونی و خرید سرگرم بودم و متوجه ش نشده بودم ولی امروز کلی انرزی گرفتم و البته تعجب کرده بودم الانم که  میبینی من چقدر برای دندونات ذوق زده شدم همش خودتو لوس میکنی و جلوی دها نت و میگیری ..... قربونت برم مبارکت باشه ...
26 اسفند 1391

بدون عنوان

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دمه در هم بری دلشوره میگیرم فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودنه با هم محاله پیشه من باشی برم سر گرم کاری شم                     ...
26 اسفند 1391

هنر سدنا در 14 ماهگی

امروز ظهر خوابیده بودم البته چه خوابی مگه گذاشتی همش از سرو کولم بالا میرفتی بعد دیدی که من چشمامو باز نمیکنم میگفتی مامان اشو  (مامان پاشو ) یهو از جام پریدمو میخواستم قورتت بدم اخه این اولین بار بود که پاشو رو بااون زبون شیرینت میگفتی البته کلمات زیادی رو به زبون خودت میگی که هر کدوم یه دنیا شیرینی با خودش داره مثلا: مامانه منه :مال من ا بابا :ای بابا  ماما جو:مامان جون بابا جو: بابا جون  تا یه زخم یا خراش نشونت میدیم و میگم اوف شده میایی و بوسش میکن  سر سفره تنگ اب و هلک و هلک میاری  میدی دستم و بعد لیوان و برمیداری با اون دستای نازت و جلوم وای میسی و میگی اب و وقتی هم اب میریزم خودت ...
8 بهمن 1391

یلدا

خدایا شکرت ,برای این نعمت های که به ما عطا کردی و یکی از این هزران نعمتت که نمیدونم چطور باید قدردانش باشم و شکرت کنم حس زیبای مادر شدن. .امسال دومین یلدای زیبا مون و با دخترمون جشن میگیریم و به استقبال زمستان میریم . امسال هم زمستان برای من و بابایی با وجود دختر نازمون سدنا حال هوایی دیگه داره هرسال هروقت که اولین برف میبارید با بابایی میرفتیم جاده یا پای کوه فقط اطرافمون تماشا میکردیم اما امسال وقتی رفتیم برف بازی من و بابایی فقط محو تماشای تو بودیم نمی دونی چقدر از دیدن برف تعجب کرده بودی اولش که پاهای کوچیک تو گذاشتی زمین هرچی بهت میگفتیم بیا مات و مبهوت مونده بودی یه جا که خدایا این همه سفیدی چیه زیر پای من سر جات وایسادی تکو...
21 دی 1391

ای بابا....

چند وقته که وقت و انرزی مو گذاشتم تا شما عمو زنجیر بافت و یاد بگیری و بگی بله .... حالا دیشب همینجوری ....یه ه ه  ه هو اومد دهانمو برات خوندم : عمو زنجیر باف .. بعدش گفتی اره  زنجیر منو بافتی....اره  پشت کوه انداختی...اره این من  اینم دخملی  اخه یکی نیست به این نیم وجبی حالی کنه باباجان بگو ببببببببببببببله . خلاصه این دخملی من  هر جور خودش حال میکنه ر فتار میکنه و ههههههههههیچ گونه توجهی به مامانی نداره     ای بابا...چه کنیم دیگه                     ...
18 دی 1391

هنر های دخملی مامان

قربونش برم تازه گیا یاد گرفته: تا میگیم سدنا چی شده ؟ سریع دستت رو نشون میدی و میاری تا بوسش کنیم  تا مامان میگه الله اکبر سریع سرشو میزاره روی مهر و با مامانش همراهی میکنه تلفن چی خونه هم شده البته از نوع فک ش بیچاره بابا , من کم با تلفن فک میزدم سدناهم اضافه شد وای از قبض تیلیفففففففون اده گفتنم یاد گرفته ... یک دو که میگیم  سدنا هم میگه :سسسسسسسسسه وقتی هم که با بابایی میبریمت گردش در حین راه رفتن همش میگه : یک   دو ...یک دو  تاب تاب عباسی هم میکنه. عباسی رو به زبون خودش میگه که مامانی بلد نیست حتی تایپش کنه اینقدر عجیبه نمی دونم چطور این کامات به ذهنت میرسه و میگی .....ا...
10 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاتون خونه می باشد