سدناسدنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره

خاتون خونه

سدنا دستش اوف شده

امشب اصلا دوست نداشتم که ازم جدا بشی حتی برای یه لحظه کوچولو اخه همچین شیرین شده بودی و داشتیم مادر و دختر باهم میرقصیدیم و ورزش میکردیم تازه تو هم پوشک نشده بودی حسابی کیفور بودی که بابا مثلا جون مثل خ...بی محل تلفن زد و گفت ببرمت پیششون اصلا دلم نمی خواست ازت جدا بشم داشتیم باهم کیف میکردیم که زنگ زد منم نتونستم نه بگم ولی از درون اتشفشانی برپا شده بود که نگو... باکلی دلخوری بردمت بالا نیم ساعت نگذشته بود که مامانی صدام کرد رفتم که تو رو بیارم دیدم که بله دستت خورده به بخاری و حسابی سوخته تاول زده. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود دوست داشتم داد بزنم و گریه کنم ولی به زور خودمو کنترل کردم مامانی هم هی داشت به بابا مث...
4 دی 1391

اولین بارش برف در سال91

امروز صبح وقتی از خواب ناز بیدار شدیم کلی ذوق زده شدیم چون داشت برف میومد و زمین هم کمی سفید شده بود من و  بابایی هم طبق عادت هر ساله اولین بارش برف و میریم بیرون و کارو زندگی روتعطیل میکنیم و کلی خوش میگذرونیم امسال که شکر خدا با وجود دختر نازمون خوشحالیمون چند برابر شده خلاصه امروز که یکشنبه برابر با 26اذر و 16دسامبر 2012هست با دوقلوهای خاله جک و جیل هماهنگ کردیم و رفتیم پای کوه برف بازی و کلی هم عکس انداختیم و خوشگذرونی کردیم ولی چشمت روز بد نبینه برای نهار رفتیم رستوران اونم با سه تا بچه (سدنا-سارا-ثمین تازه  هادی و پگاه هم رفتیم از  دم مدرسه برداشتیم  ) رستوران و گذاشته بودید رو سرتون انگار ارث باباتون بود بر...
26 آذر 1391

هنر جدید

امروز همش داشتی اده اده(اره ) میگوفتی و راه میرفتی وازت پرسیدم : سدنا عشق منی ؟ -بعد دیدم با اشاره ی سر گفتی اده  گفتم ناز منی ؟   - گفتی:اده  خلاصه من میگفتم جون  منی .. عمر منی...  و تو هم همش با اشاره ی سرت و اده گفتن دل من میبردی اخرسر هم تحمل نکردمو از فرط هیجان یه بوس و گاز جانانه از دخملم صدای جیغ شو دراوردم ولی خیییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییکیف داد    ...
18 آذر 1391

چقدر خوبه کنار تو

چه خوبه عاشقی اما فقط با تو    ببینم هر شب رویای چشماتو    چه احساس قشنگی من به تو دارم    چقدر خوبه که میدونی دوست دارم    چه خوبه اینکه حالم رو تو میدونی    همه حرفامو  از چشام تو میخونی    تو دلواپسی هام هستی کنار من    میدونم قدر این عشق رو تو میدونی    چقدر خوبه که تو آرومی   چقدر خوبه همش تو جلو چشمامی    تو دنیامی نفسهامی    چه خوبه که هر لحظه تو رویامی      چه خوبه که باز هستی کنار من    توی تنهاییهام میای سراغ من ...
17 آذر 1391

ورزش با سدنا

قربونت برم امروز پا به پای مامانی شماهم ورزش کردی تازه فکر کنم بیشتر از منم کالری سوزوندی قربونت برم اخه تو رو چه به این کارا از اول اهنگ همش سرپایی و پا هات و محکم می کوبی زمین که ادای منودربیاری هرچی مامان زحمت میکشه و به هزار طرفند به ت غذا میده هیچی دیگه  ....  
15 آذر 1391

نذری پذون

امروز که مصادف بود با هفتم امام طبق روال این چند سال یعنی از زمانیکه با بابایی ازدواج کردم  اما با این تفاوت که امسال فرشته یشیطونمم همراهم بود رفتیم خونه مهری خانم برای پختن نذری اما شما اینقدر شیطونی کردی که من فقط داشتم دنبال جنابعالی می دویدم که دسته گل به اب ندی که خدارو شکر گلی اب نخورد و ماشرمنده نشدیم ولی نذاشتی مامانی کمک کنه و کسب ثواب کنه ماشالله یه جا بند نبودی همش در حال چرخیدن من اخرش کم اوردم و تو رو سپردم به بابایی تا بلکه یه کم انرزی نگیرم اخه ازبس دنبالت این ور و اون ور اومدم سرگیجه گرفتم اما تو جیقیل بچه همچنان داشتی همه جارو تفتیش میکردی خدایا بزرگیتو شکر من با 175قد و65کیلو وزن دیگه بریده بودم اما سدنا با 65-70قد و...
11 آذر 1391

علل تاخیر

سلام  نازم الان دیکه سدنا جونم خانمی شده و چند روز دیگه به امید خدا 14ماهه میشه . میدونم خیلی وقت که به وبلاگت سر نزدم ولی قول میدم جبران کنم ولی من تنها مقصر ندون خود شما توهم مسبب تمام این تاخیر ها هستی بنا به دلایل زیر : 1-اینقدر شیرین و خوردنی هستی که تمام روزمو با تو سپری میکنم (تازه بابایی هم صداش در اومده ) 2-اگر زمانی هم وقت کنم و بخوام بیامو چیزی تایپ کنم یا اصلا جلوی مانیتور بشینم مثل فرفره هر جای خونه باشی میایی و با روش خودت (اول خودتو برامون لوس میکنی تا بغلت کنیم اما اگه توجه ای بهت نشه شروع میکنی به ماما بابا ددی گفتن از ریتم اروم و تک تک شروع میکنی تا صدات اوج میگیره و من یا بابایی کم م...
6 آذر 1391

اش دندونی

بله خدارو شکر بالاخره قسمت شد و مامانی برای شما اش دندونی پخت و چقدر هم خوشمزه شده بود این جمعه که میشد 28/7/1391برای سدنا خانم یه مهمونی کوچولو گرفتیم و اش دندونیشم خوردیم و خیلی هم خوش گذشت .راستی کلی عروسک خوشگلم کادو گرفتی . در ضمن روز شنبه ای یعنی 29/7/1391 موهای دخملی رو  هم برای اولین بار یه صفایی دادیم البته بابایی یه مدل  فشنی2012 برات زد که بیا و ببین و کیف کن و از بابایی تشکر کن    ...
30 مهر 1391

ماجرای دندون دراوردن سدنا

بالاخره دختر من در سن 12ماهگی صاحب مروارید شد اینقدر دیر دندون در اوردی که الان انگار جا موندی دو تا دو تا داری در میاری اونم اول از بالا . چند روز پیش بابایی به مناسبت تولد شما یه برنامه ی چند روزه سفر به کیش  و  ترتیب دادن و منم با خوشحالی تمام پذیرفتم البته از خوشحالی زیاد تو پوستم نمی گنجیدم ولی به خاطر اینکه جلوی بابایی خودمو با وقار جلوه داده باشم بیشترشو ریختم تو خودم (خوشحالی رو میگم) .ولی داشتم می ترکیدم دختر خلاصه ش کنم سرت درد نگیره : دخترم که شما باشی ........ دقیقا دو روز مونده به تاریخ پرواز به سوی ابهای نیلگون خلیج همیشه فارس دیدم که بلههههههههههههههه لثه های شما همچین ورم کرده که دیگه اینب...
25 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاتون خونه می باشد