سدناسدنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

خاتون خونه

10ماهگیت مبارک

  ماهگیت مبارک سلام دختر خوشگلم امروز ده ماهت تموم شد   و یه اتفاق قشنگتر اینکه فکر کنم داری دندون در میاری البته خیلی مطمئن نیستم امشب دایی حامد داره از عسلویه میاد که یه چند روزی پیشمون باشه و به همین خاطر مامانی افطار دعوتمون کرده الهی قربون داداشم برم دلم واسش یه زره شده اگه باباجون وقت کنه و بیاد دنبالمون حتمه میریم فرودگاه استقبالش .امشب که رفتیم خونه ی مامانی  تکلیف دندون دخترمم روشن میشه شاید من توهم زدم اخه قربونت برم اینقدر دیر دندون دراوردی که مامان خسته شد از بس لثه دختری رو زیرو رو کرد تا بلکه چیزی دستش بیاد. فدات بشم هروقت که دوست داشتی دندون دربیار ما که به همه سازه تو رقصیدیم اینم روش ...
14 مرداد 1391

مایو

 چند روز پیش قبل از شروع ماه مبارک مامان جونی با خاله هاو دختر خاله ها همگی دسته جمعی رفتن استخر دهکده ابی پارس و خوشگذرونی اما من و شما نتونستیم بریم چون بچه های زیر سه سال  راه نمی دن مامانیم مایو دخملی تن کرد و ازش عکس گرفت این مایو اولین خریدی بود که مامانی وقتی که فهمید نی نیش دختره  خرید و کلی ذوق کرد    ...
5 مرداد 1391

اولین ماه مبارک رمضان با سدنا

خدایا شکرت سال گذشته توی این ماه عزیز همش ورد زبونم دعا کردن بود (چون هم نزدیک زایمانم بود ومن هم از زایمان و اتاق عمل ترس داشتم و مهمتر از اون اینکه دارم به پایان 9ماه انتظار نزدیک میشم ) و این اینکه خدا یه کوچولوی سالم و صالح  بهم بده . هروقت که  استرس داشتم و فکرهای منفی میومد سراغم سریع شیطونو لعنت میفرستادم و توکل می کردم فقط به خودش و می دونستم که خدا اینقدر بزرگه که حتما دعا های بندهاشو گوش میده و اگه خیر بندش تو اون باشه حتما دعاش مستجاب میشه و خدا  تو رو به من داد یه دختر سالم که انشاالله صالح هم باشی . و از روز تولدت تا الان هروز شکر خدا شده ورد زبون منو بابایی  شعري زيبا در مورد خدا ( ضرر نداره ح...
5 مرداد 1391

نشستن

دخمل نازم چند روزیه که که خودت و بدون کمک میشینی اینقدرم که کارات جالب من فقط از دور تماشات میکنم که مبادا تمرکزت بهم بریزه اخه یه ریزه ترسو هستی که اشکال نداره قربونت برم به مامانت رفتی اخه مامانیم خیلی ترسویه.وقتی می خوای بشینی اول گردنتو کج می کنی تا پشت سرتو ببینی که مبادا بیوفتی یا چیزی بره تودست و پات خلاصه اصلا ریسک نمی کنی تا مطمین نشی ...
3 مرداد 1391

سدنا نگو بالا بگو

سدنا جونم چند روزیه که شیطون رفته تو جلدش و بلا شده تازه امروز خدا کمکش کرد چون همچین رومیزی کشید که گلدون افتاد و شکست. شانس اوردیم که نیوفتاد روسرت والا ........خدا رحم کرد ...حالا بماند که من چقدر گلدون سفالیمو دوست داشتم......اشکال نداره مامان جون فدای سرت  بالاخره امروز اولین ضرر مالی و زدی هرچقدر که گفتم سدنا دختر بی ازاریه اما مثل اینکه کم کم داره اون رویه سکه روهم نشونمون میده .اصلا تقصیر خودمه اخه از قدیم گفتن که نباید تعریف بچه بکنی  رو والا... راست گفتن .دیشب رفته بودیم خونه عمه فاطمه عیادت چون یه خورده کمر درد داشت و خیلی وقت بود که تو رو ندیده بود اما همین که رسیدیم نیم ساعت نگذشته بود اینقدر ورجه...
3 مرداد 1391

کنار تو در گیر ارامشم

کنار تو درگیر آرامشم ... برام هیج حسی شبیه تو نیست   کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی از عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظه ام کنارت خوشه همین عادت با تو بودن یه روز اگه بی تو باشم منو میکشه یه وقتهایی انقدر حالم بده که می پرسم از هرکسی حالتو یه روزهایی حس می کنم پشت من همه شهر می گرده دنبال تو     ...
3 مرداد 1391

9ماهگی سدنا جونم

  دختر نازم الان دیگه 9ماهه شدی و هروز یه شیرین کاری برای مامان و بابا انجام میدی دیروز بود که دیدم داری ادای خندیدن الکی رو برای خودت در میاری و باخودت بازی میکنی  یا اینکه الان دیگه از دیوار و صندلی و مبل یا هر وسیله ای که تو خونست  دست میگیری و بلند میشی می ایستی  .بای بای کردن و یاد گرفتی گاهی اوقات وقتی  با خودت خلوت میکنی اینقدر خوردنی که نگو صداهایی از خودت در میاری شنیدنی اون لحظه هر چقدر بوست میکنم دلم  اروم نمیشه دلم میخواد غورتت ببببببببببببببببببببببببدممممممممممم..... زندگیمون با اومدن تو اینقدر شیرین شده که گاهی میترسم که خدای نکرده یه اتفاق ...........وای خدا نکنه ...
1 مرداد 1391

عکس اتلیه

سلام بالاخره پس روزها تلاش یه راه برای اپلود کردن عکسای خانومیم پیدا کردم همه ی عکسارو نذاشتم فکر کنم این چندتا کافی باشه .....   ...
28 تير 1391

سفر یک روزه کاشان

دوشنبه با دوست بابایی عمو میثم اینا رفتیم کاشان که خیلی بهمون خوش گذشت و شما هم بچه ماهی بودی اصلا اذیت نکردی  تازه با ستایشم کلی بازی کردی البته ستایش بیشتر با شما بازی کرد .توی نیاسر یه خانه بود که داشتن گلاب گیری میکردن و تازه یه عالمه گل تازه توی حیاتشون پهن بود که ما هم از فرصت استفاده کردیمو تو با ستایش و گذاشتیم وسط گلها و کلی عکس ازتون انداختیم ...
28 تير 1391

همه جور خوردن دیده بودم الا گوشواره.....

دیروز غروب بعداز اینکه عصرونتو خوردی داشتی با  اسباب بازی هات بازی می کردی و منم یه کم برای خودم با  کامپوتر سرم گرم بود یه لحظه که نگاهت کردم و کلی ذووووووووووووووووووووووووق ........که  بچه ام چقدر ماه داره باخودش بازی میکنه و کاری با مامانش نداره و خلاصه ازین جور فکرامیکردم و کلی کیف. اما دیدم یه چیزرو داری تو دهنت هی اینورواونور میکنی پیش خودم گفتم لابد بیسگویتی چیزیه دیگه( که سابقه نداشته تو بخوری و همیشه خورد میکنی و میریزی زمین و اگر هم یه زمانی یه تکشوهم بخوری اینقدر اوق میزنی تا کلی بالا میاری) و کلی هم متعجب از این حرکتت بودم .حدود نیم ساعت گذشت دیدم که همچنان مثل پیرزنا داری یه جیزیرو میخوری که اومدم دیدم بله خانو...
27 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاتون خونه می باشد